نتایج جستجو برای عبارت :

تلاش برای برگشتن به روزای اوج

از آدم امیدوار و روبه‌جلویی که بودم، چند سالی هست که فاصله گرفتم. حتی یادم نیست از کی و چرا. تلاش هام برای برگشت هم به در بسته می‌خوره. جدیدا که یه روزایی می‌شه که از صب تا شب به معنای واقعی کلمه تو تختم و حتی حوصله‌ی غذا خوردن هم ندارم.جالبیش اینجاست که الان برای هر درس دوتا پروژه باید تحویل بدم.برای پایان‌نامه باید تلاش کنم حتی پروپوزال هم ننوشتم .قس علی هذا
گفتم شاید ویتامین ب بدنم کم شده و رفتم آمپول زدم.تاثیرش فقط یه روز بود. حالا با اغم
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
فقط تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
 تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، 
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، 
تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ،
 تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، تلاش ، 
تلاش ، تلاش ، ت
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
خب خب خب همونطور مه شاهد هستید این چندروزه بیانی ها خیلی فعال شدن 
و خیلی ازاونایی که یه مدت طولانی پست نزاشته بودن برگشتن و چراغشونو روشن دیدم 
حالا سوالم از اون دسته ای که بعد یه مدت طولانی برگشتن : حالا مه میرید پست های قدیمی تونو میخونید چه حسی دارید ؟ 
البته اونایی که چند سالی هست روزمره نویسی میکنن هم جواب بدن مولا میری پست دوسال پیشتو میخونی چه حسی داری ؟ تصمیمات و برنامه هایی که اون زمان برای اینده خودت داشتی رو تا حالا شده نوشته باشی
یکی از مباحث اخلاقی که آیت الله مشکینی در دوران دفاع مقدس در جمع رزمندگان پیرامون آن سخنرانی کرد، بحث« توبه» است که گزیده ای از این سخنرانی در پی می آید:   ... یکی از مطالبی که در کتاب های اخلاق و اخبار ذکر می شود مسأله توبه است؛ قرآن در آیات شریفه زیادی به مسأله توبه متعرّض شده است و مردم را به توبه دعوت کرده و انسان تائب را ستوده است ؛علماء در کتب فقهی شان توبه را یکی از واجبات شمرده اند. کسی که توبه نکند هر آن و هر ساعت برای او گناه نوشته می شود.
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
خودم را گم کرده بودم و حتی یادم نیست چطور این اتفاق افتاد. زمانی به خودم آمدم که دیگه خودی وجود نداشت. غرق در روزمره‌گی و بطالت و اضطراب خود گم کردن بودم و همه تلاش‌هایم برای برگشتن به نظم و برنامه‌های گذشته‌ به شکست منتهی می‌شد. هر روز هم بیشتر از دیروز تلاش می‌کردم و کمتر نتیجه می‌گرفتم.
تا بلاخره یکی از اون لحظه‌های اورکا اورکایی اتفاق افتاد و متوجه شدم فاصله گرفتن از متمم اشتباهی بوده که سردرگم و پریشانم کرده است.
بعضی اوقات خیلی نگرانم. وقتی فکر میکنم به برگشتن و از نو شروع کردن و خوب ساختن زندگی ته دلم غنج می‌ره اما نگرانی از دور دندون نشون میده و زوزه می‌کشه تا من از ترس بریزم دور هر چی که امیدواری هست و بیست ثانیه هایی پیدا کنم برای فرار از هر چی فکر برای بالاتر از بیست ساعته.
امروز حرم رفتم. کلی دنبال یه جا برای نشستن و نماز خواندن گشتم. دست آخر یه جای شلوغ بین جمعیت روی زمینی که فرش نبود نشستم گرمم بود. موهام خیس عرق بود زیر روسری و چادر. مستاصل بودم
بسم رب المهدی...
پروانه های سوخته /۲
اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا
بار بگشایید، اینجا کربلاست...ای دل، ای قلب! فاخلع نعلیک...اینجا کربلاست
حسین جان! زینب را دریابحسین جان! زینب هوای برگشتن دارد...حسین جان! به اصحابت بگو بیایند و دور خیمه هایی که فقط ساعتی ست برپایشان کرده ای حلقه بزنندبگو بیایند تا زینب آنها را ببیندببیند و دلش قرص شود که تو تنها نیستی...
 به زینب(س) بگو که  ۷۲ یار تو، بهتر از ۷۲ ملت اند...بگو حبیب بیاید... بگو مسلم و زهیر بیایند..
بسم رب المهدی...
پروانه های سوخته /۲
اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا
بار بگشایید، اینجا کربلاست...ای دل، ای قلب! فاخلع نعلیک...اینجا کربلاست
 
حسین جان! زینب را دریابحسین جان! زینب هوای برگشتن دارد...حسین جان! به اصحابت بگو بیایند و دور خیمه هایی که فقط ساعتی ست برپایشان کرده ای حلقه بزنندبگو بیایند تا زینب آنها را ببیندببیند و دلش قرص شود که تو تنها نیستی...
 به زینب(س) بگو که  ۷۲ یار تو، بهتر از ۷۲ ملت اند...بگو حبیب بیاید... بگو مسلم و زهیر بیاین
نشونه‌های راه زیاد شدن. تصمیمی گرفتم که شک دارم بهش. مرددم و سردرگم. مدام پشیمون می‌شم و فکر می‌کنم بی‌خیالش بشم اما هربار که می‌خوام از راهش برگردم کسی سر راهم قرار می‌گیره که تو مسیر نگهم می‌داره.پریروز که جدی جدی دیگه داشتم بی‌خیال این ریسک می‌شدم و می‌خواستم برگردم به همون راه امن یه نفر که دقیقا شبیه آینده‌ای که من برای خودم تصور می‌‌کنم بود به طرز عجیبی سر راهم قرار گرفت و داشت می‌گفت کاش وقتی هجده سالم بود این ریسک رو می‌کرد
بعد از مدت ها تقریباً آروم بودن امروز به شدت عصبی شدم، خیلی زیاد..انگار که هیچ کنترلی رو خودم نداشتم..ترسیدم، از برگشتن علائمم و افسردگیم. هر چند در لحظه واکنش شدید و نامناسبی دادم ولی تونستم کم کم احساسم رو مدیریت کنم. باید هر احساسی که بهم دست میده رو شناسایی و نامگذاری کنم، بعد دلیلش رو پیدا کنم و سعی کنم واکنش مناسبی نسبت بهش نشون بدم.
احساسی که امروز تجربه کردم خشم و پرخاش شدید بود به علت ناامید شدنم و خوب نخوابیدن..برای چند لحظه هم بود احس
از گرمای 47 درجه ، از گرد و خاک، از برگشتن موکب ها، از فشار هشت روی ‌‌‌‌پنج ، از ریزش کوه ، از مسمومیت غذایی ، از ضعف و حدودا 24ساعت غذا نخوردن، از درد و مثل مار به خودم پیچیدن  گذشتم و بالاخره رسیدم خونه:)))))
(هیچ جا خونه خودمون نمیشه )
منتظر بودیم تا پسرک کفشش را بپوشد. گفته بودیم داریم تا سر کوچه می‌رویم و زود برمی‌گردیم. خواسته بود همراهمان بیاید. چندبار تلاش کرد تا کفشش را زودتر بپوشد و نتوانست. نگاهی به ما که بالای سرش ایستاده بودیم انداخت و دستش را برد سمت دمپایی‌اش و گفت، "دمپایی بپوشم، زود برمی‌گردیم"... خندیدیم.
ناخودآگاه به یاد بخشی از دیالوگ "خداحافظ رفیق" افتادم که می‌گفت "اینا رو نگاه! چه بازی رو جدی گرفتن! عجب بتنی خرج این مسافرخونه می‌کنن!"... انگار پسرک فهمیده
با خودم گفتم شاید راه فراموش کردن تلگرام و برگشتن ب روزای عادی برگشتن سمت عادتایی باشه که وقتی زندگی عادیمو داشتم انجامشون میدادم

یکی ازین عادتا برگشتن سمت روزانه نویسی
فک میکنم اگه قرار باشه زمانیو توی نت و وقت گذرونی با دوستای مجازی کنم چه بهتر که دوباره وبلاگای مورد علاقمو بخونم و روزانه نویسیمو ادامه بدم

یکی از تصمیمایی که برا سال 98 دارم کمتر استفاده کردن از گوشی و فضای مجازیه، یجا توی تلگرام خوندم نوشته بود که جوونای این دوره مثل مع
 
من یه همکار ایرانی داشتم، که از صبح تا شب پشت ایران و ایرانی و هر ادم تو ایرن و بیرون ایران بد میگفت.
اومده بود خارج و چند تا حرکت نژادپرستانه کرده بود،
حرکاتی که حداقل اسمش رو میذارم ignorant بود.
بعد ادمهای خارجی هم بد افتاده بودن باهاش.
 
و یکیشون یواشکی بهم میگفت این ایرانیه بهتر نیست برگرده کشورش؟ اینقدر اذیت میشه؟
 
اون ادم نمیشناخت ایران رو و شرایط مهاجرت رو.
فکر میکرد که اره طرف اگه برگرده شرایطش مساوی با شرایط توی کاناداشه.
من اصلا ازش خ
حسی شبیه وقت‌هایی در من است که از سفر داری برمی‌گردی، لزوما به تو خوش هم نگذشته، اما دل هم نمی‌کنی. نمی‌خواهی تمام شود. شاید همراه است با ملامت کیف نکرده یا نگرانی کیف‌هایی که بعدا نخواهی کرد یا اینکه، نگرانی از چیزی که اصلا نمی‌شناسیش. چه جوری است؟ کی می‌آید؟ کی می‌رود؟ کجا می‌رود؟ یک جایی نرود که شستمان خبردار شود این همه مدت عبث بوده‌یم؟ و این دو تای آخری، سخت‌تر و مهم‌تر است.
فکر کنم افسردگی مزمن گرفتم
خیییلی گریه کردم این چند وقت
روحیه ام اصلا برای وب نویسی مناسب نیست
شاید برگشتن به همون راضیه ی بدون وبلاگ گزینه ی خوبی باشه
همه تون رو دوست دارم رفقا
هیچ وقت فراموشتون نمی کنم
ممنون که کنارم بودید
و احتمالا خداحافظ
❤❤❤
دلم برای نوشتن، خواندن و خوانده شدن تنگ شده انگار!
پ.ن.۱ دلم برگشتن و از نو شروع کردن می خواد، ولی چون منتظر شروعی متفاوت هستم؛ این امر کماکان به پشت ِ گوش ِ مبارک  انداخته میشه، جوری که شاید هیچ وقت برگشتنی در کار نباشه! 
پ.ن.۲ امتحان پست قبل که اونطور مسرورانه در موردش نوشته بودم؟ یک سوال داشت، اون رو هم اشتباه جواب دادم!! :/ :))
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از حدود سه چهارسال، باز برمیگردیم به شبهای تنهایی و صدای تق تق کیبورد که حرفای نگفته رو بی اختیار روی صفحه ی اینجا حک میکنه...
احساسم از برگشتن توصیف ناپذیره.
باشد که فرصت نوشتن و خلوت کردن بیشتر از اینها فراهم شود...
گالری گوشیم رو نگاه می کنم و دلم ضعف میره برای روزهای آی دا بودنم
آی دای کتابخون و خوره ی فیلم و آشپز و دیزاینر بشقاب و دوچرخه سوار.
نکنه خودمو یادم بره؟
 
+ نگارش اولیه cv تمام شد و آخ که چقدر حس میکنم بار سنگینی رو از دوشم پایین گذاشتم!
+برای شروع فردا ذوق دارم ^-^
ولی فقط گذشت...
هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!
به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!
از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!
باز هم تلاش و تلاش و تلاش!

+ممنون که به یادم بودین! :)
نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!
+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!
حداقل انتقام افقی برگشتن تمام سربازای امریکایی از منطقه ست.
 
یعنی این حتی حداقل هم نیست...هنوز مونده!
 
خدایا سربازای ما رو یاری کن و تیرهاشون روبه هدف بزن! خدایا به ما رحم کن و ما رو جزو پیروز شده ها بر جبهه باطل قرار بده که پیروزی حق بر باطل حتمیه!
چشم باز کردم دیدم اینجام. هیچ چیز دست خودم نبود. منو تبعید کردن به یه جای دور. به زمین. هیچکسو نمیشناختم. فقط میدیدم موجوداتی به اسم ادمها دورو برمن. و من هم شبیه اونها بودم اما مثل اونها نبودم. هی بزرگ تر میشدمو منتظر برگشتن به سرزمینم. زمین فقط یه زندان بود. یه جای وحشتناک. پر از جنگ. پر از ادمهای بد. یادم نمیاد گناهم چی بود که تبعید شدم. هرچند زمین خوبیای خودشم داشت. آدمهای خوب مکانهای زیبا. اما هیچ جا مثل سرزمین خودم نمیشد. با اینکه هیچ چیز از
دیروز عصر، رفتم طبقه‌ی پایین. چراغ‌ها روشن بود و همه‌چیز حالت عادی خودش ُ داشت ولی هیچ‌کس نبود. گوشی برادرم هم روی میز بود. توی حیاط ُ چک کردم، بازم کسی نبود. برگشتم بالا، روی بالکن و همه‌جا رو نگاه‌کردم، بازم خبری نبود. در نهایت رفتم توی اتاق برادر دیگه‌م تا ازش بپرسم می‌دونه کجا رفتن یا نه. دیدم اونم نیست و گوشی‌ش ُ همراهش برده. برگشتم بیرون، گوشی‌م ُ از توی اتاقم برداشتم و در حالی که دعا می‌کردم اتفاقی برای مادرم نیفتاده‌باشه، روی
خیلی وقته که دم به دقیقه دلم میگیره و یه بغض لعنتی میاد خفه ام میکنه. میدونم دلیل همه ی این حال بد ها چیه.دلیلش آدم هایی هستن که باهاشون تو یه خونه زندگی میکنم.دلم میخواد برم دور بشم ازشون واسه همیشه یا برن دور بشن ازم واسه همیشه.از اینکه با وجود همه فشار های فکری خودم واسه خودم مجبورم اونارو هم ببینم حالم بد میشه.این حال میدونی از کِی با منه؟ از دبیرستان! آره اون موقع ها ساعت 13:45 که زنگ مدرسه میخورد و همه خوشحال بودن برن خونه من واقعا بغضم میگر
وقتى مرا از پیله ى تنهایى ام بیرون آوردى و من پروانه شدن را باور کردم فکر نمى کردم برگشتن به پیله آنقدر سخت باشد، اما چاره اى نیست بال هایم را آتش مى زنم و به پیله بازمى گردم، آدم سابق مى شوم، به تک تک اشک هایم قسم مى خورم که دیگر پروانه شدن را باور نکنم ...
نفله رو یادتون هست؟
همون رئیسی که تا می‌تونست
چِزوندَتَم!
امروز فرم تسویه
حسابشو آورد که امضاء کنم...
امروزی که من رئیسم
و اون مستعفی!!
 
همچین
که امضاء می‌کنم، یاد اون روزی میوفتم که بهش گفتم:
تو اداره، ما سنگ ریزه‌های تهِ جوبیم و امثال شما آب رَوان...
شما می‌رید و گاهی ما رو می‌سابید و جابه‌جا می‌کنید...
ولی مهم اینه که شما رفتنی هستید و
ما (تا زمان بازنشستگی یا مرگمون) تو این ادارات موندنی!
حالا ببین کِی بشه که بِری و ما یه نفس راحت بکشیم و
میخوام بگم هرچقدر هم که معتقد باشی ادم باید با دست های خالی ام که شده پای خودش و آرمان هاش وایسه و بجنگه ( مشخصه جدیدا زیاد فیلم های ابرقهرمانی میبینم ) و رویاها مهمترین داشته های ما تواین دنیا هستند که باید برای رسیدن بهشون تلاش کنیم و من میتوانم و اگر اصل بر ناتوانی انسان بود خدا اصلا انسانی خلق نمیکرد  محمد و مگه من چیم از همه کمتره 
دمنتور ها سخاوتمندانه حاضرن همه امید و ارزوتو سر بکشن و کاری کنن بترسی ناامید شی و بهت هی یاداور شن که انسانِ
توی ذهنم بود که بعد از امتحانات ...دوباره اینجا رو راه بندازم ..اما همش فراموش میشد تا امشب ...!
...
حس برگشتن به وبلاگ قدیمیم...
مثل برگشتن به خونه ایه که خیلی وقته توش قدم نذاشتم ...
این وبلاگ که مدت زیادی عمر نکرد و مطلب زیادی توش به اشتراک گذاشته نشد ...
اما با هر برخورد انگشتام به دکمه های کیبورد ...انگار که قلنج میشکنه و از خواب چند ساله بیدار میشه ...!
پرده ها رو کنار میزنم و اجازه میدم نور زندگی خودشو به صفحات بی جون این وبلاگ بتابونه ...
شاید دیر ...ش
این دور دور با ماشین که میگن هم واقعا خوش میگذره ها :) 
بعدِ عمری رفتیم یه دوری زدیم تو شهر، کاش همیشه جمعه بود و شهر انقدر خلوت. وای دلم میخواست هنوزم بگردیم :( 
جالبه وقتایی که اینجوری میریم تو شهر میگردیم موقع برگشتن یه "آخیش هیچ جا محله ی خودمون نمیشه" میگیم و محو زیبایی باغ میشیم که واقعا اگر نبود این شهر همون یه قرون هم نمی ارزید.
باید قدر این طبیعت توی این شهر بدترکیب رو بیشتر بدونم.
از حضرت علی علیه السلام نقل شده:
در انجام کارهای خوب وپسندیده استقامت داشته باشیدوآنها را ادامه دهید،پس همانا خداوند برای تلاش و کوشش مؤمنین نهایت وانتهایی قرار نداده مگر مرگ را.(یعنی فقط مرگ است که باید شخص مؤمن رااز تلاش و کوشش در راه انجام کار های نیک و صالح باز دارد.).
دنیای تاریکی رو همه جا می شه دید. مثلا توی پژوهش. وقتی یه مسیله ی جدید تازه برداشتی و هزارتا بعد داره و هزار نفرم ریختن سرت و ازت چیزای متعدد می خوان و به حال خودت رهات نمی کنن تا راهت رو پیدا کنی. اونجا هم باید به خدا گوش کنی... حس این تاریکی هم همونه. انگار کن افتادی توی یه دریای چگال افتادی که رنگش چیزی بین آبی و آبی نفتیه و سنگینیش رو روی قلبت احساس می کنی. داری از دست و پاهات استفاده می کنی و شنا می کنی تا پیش بری. اما این سیاهی تو رو هی به داخل م
هنوز فکر چارشنبه‌ی بردنه، یه عمره که باخت‌هاشو رج می‌زنه.
پ.ن. حس می‌کنم منتظرم برگردم به ریتم روتین زندگیم، و حواسم نیست که اون ریتم روتین زندگیم تموم شده خیلی وقته. 
نه این که الآن خیلی عجیب‌غریب باشه، و نه این که خوشم بیاد از داشتن ریتم روتین ... صرفا داشتم فکر می‌کردم الکی و شاید غیرارادی منتظر برگشتن به یه حالتی‌م که مدت‌هاست ازش گذشتم.
گاهی وقتا رفتن و نبودن  واسه جستجو کردن خودمونِ ،گاهی وقتا مدتی  پیله تنهایی دور خودت میکشی که بعد تبدیل به پروانه بشی
جبر  اولین روزای زمستونی اونقدری زیاد بود که غیرارادی منو دور کرد با بهامینی که تمام این مدت شناختم.
برای دوباره برگشتن به بهامینی که سعی میکنه نیمه پُر لیوان ببینه،بهامینی که لبخند زدن الویت هر روزشه ،خیلی در تلاش بودم.
سخت بود پذیرش رد شدن توهر سه آزمونی که واسم مهم بود،سختر لب مرزی بودن واسه دوتا از سه آزمون بود.
گریه کر
چند شبه دوباره دارم کابوس میبینم.کابوس فرار و آزار جنسی و تجاوز روانی.همون خواب های همیشگی که فقط چند وقت دست از سرت برمیدارن و دوباره برمیگردن.ایضا وسواس های فکری قشنگم هم برگشتن.اضطراب دارم و نمیدونم چه موقع قراره تو این جهان به عنوان یک زن احساس امنیت کنم.
وقتی مردم؟
پ ن:دیروز(27 آذر) تو تقویم ایرانی روز جهان عاری از خشونت و افراطی گری بود.خنده داره،نه؟
از خودم بیشتر بود.برام دیدن وضع اینجا سخته. 
حالا ک هیچ علتی نداره، پس وقتش نشده پاکش کنم؟
دگر 
گونی
وقتش شده حسین
وقتش نشده حسین
سالهاس ک از وقتش گذشته حسین
چ اهمیتی داره؟ چ اهمیتی دارم
شاید وقتش شده. به هر حال خیلی وقت نیست ک خودمونو نشون دادیم؟
من نه مثل توام، و تو نه مثل من
برای موندن، برای برگشتن
چقدر تعریف کردن قضیه نویز‌، بد بود :)) کلا کشور به هم ریخت...
منو بگو می‌خواستم تازه ماجرای آشنایی و ازدواجم با همسر رو بنویسما  
داشتیم اقدام می‌کردیم واسه کارای عروسی و اینا که با این وضع، اصلا قیمت‌ها قابل پیش‌بینی نیستن و فعلا دست نگه داشتیم. 
چه خوشحالم این‌همه ستاره‌ی روشن توی وبلاگستان می‌بینم، این اعتراضات و قطعی اینترنت و تحمیل اینترنت داخلی هر چی که بد بود و تلخ، اما این قسمتش که همه برگشتن اینجا خیلی شیرینه :)
 محمدبن عبده گوید بامام صادق ع عرض کردم زنا کار در حال زنا مومن نیست فرمود نه زمانی که روی  شکم ان زنست ایمان از او سلب شود و چون برخاست بر خاست بر گرددوباز اگر بزا برگشت سلب شودعرضکردم او.که اهنگ بر گر شتن بزنا دارد. پس چرا ایمانش بر مبگردد و مومن گفته میشود فرمود چه بسیار کسانکه برگشتن دارند ولی هرگز بر نمیکردند پس قصد اهنگ گناه مثل خود گناه نیست و ممکن است صغیره یی جبران پذیر باشد   
از این به بعد ساعت خواب و درس خوندنم عوض میشه ان شاءا... .
1- اذون مغرب رو ساعت هشت وربع میگن. تا 8ونیم نماز.
2- از8ونیم تا ساعت 9وربع افطار.
3- از ساعت 9ونیم تا 10ونیم درس.
4- از 10ونیم خواب تا 3.
5- از 3 تا یه ربع به4 سحری.
6- از یه ربع به 4 تا اذون صبح، ... .
7- تا ساعت 5ونیم نمازصبح.
8- از 5ونیم تا 6ونیم درس.
9-بعد از برگشتن از دانشگاه، تا اذون مغرب درس.
خدای من. خودت کمک کن بتونم درس بخونم و وقتمو تلف نکنم.
من وقتی در کلاس دوم بودم یک دوست دیوانه ای داشتم که توی مدرسه به آن پروفسور
می گفتند ولی آن در مدرسه همیشه جواب معلمان را میداد من یادم است که در کلاس دوم یکی از بچه ها خورشید ویکی از بچه ها مآه بود و آن دوستم ماه شد خلاصه این داستانی بود که من آن را خیلی دوست داشتم واز آن دوستم ممنونم که هالا بهترین دوست من صدراست و تا الآن که کلاس پنجم هستم دوست عزیز من است و آن الان بیمار است دعا کنید خوب بشود 
 
 
 
دوست دارم در جمع باشم.دوست دارم در تمام این جمع‌ها باشم.دوست دارم که دوست‌هایی داشته باشم و تنها نباشم.
تلاش می کنم.تلاش می کنم و باز هم تلاش می کنم.
در نهایت روزی موفق خواهم شد.روزی مثل این‌ها می شوم و در آن روز من تنها کسی خواهم بود که می‌دانم رنگم اینجا ناشناخته‌ست.
دیروز با حجم زیادی از اطلاعات مواجه شدم. دوتا از دوستام بعد از دو سال احساسات بی‌جواب داشتن نسبت به هم، وارد رابطه شدن. دوتا از دوستام که کات کرده بودن برگشتن. یکی از دوستام با یه پسره که دو سال از خودش کوچیکتره رل زده. یکی دیگه از دوستام رفته دفتر دوس‌پسرش خوابیده. حد روابط بچه‌ها رو فهمیدم :) اون یکی دوستم از طرف سپاه مورد بررسی قرار گرفته. کلا دیروز خیلی چیزا فهمیدم. دیگه منو بمباران اطلاعاتی نکنین نامردا. من کشش ندارم.
اجرای ارکستر متروکه فعلا متوقف شده و منی که از همه بیشتر خواهان لغو شدن این نمایش بودم الان بی‌حس نشستم یه گوشه. زحمت زیادی کشیده شد براش. حیف بود.
دو روزی میشه که مهدی اومده. دیشب صالح و ملی و سجادم بودن. دلم بسیار برای الهه تنگ شده. همزمانی برگشتن بچه‌ها و بازارچه ارتوان باعث شد دلتنگی غریبی رو حس کنم.
کاغذ کادو و نخی که گرفته بودم بی‌استفاده افتادن گوشه‌ی اتاق.

پ.ن همین الان مکالمه‌ی تلفنیم با مهدی تموم شد.
باران. باد. درخت. گنجشک. گنجشک؟ ترقه. صدا. دعوا. خانه. الگو. الگو. الگو. الگو. ذهن. هنر. حال. هنر. هنر. هنر. درس. دوست. شیشه. چای. آبی. خالی. محبت. نخواستن. نخواستن. نخواستن. نوشته. فیلم. صدا. حرکت. خسته. خیال. سیاه. سفید. رنگی. لباس. آبی. آسمان. رعد. برق. وبلاگ. کلمه. الگو. الگو. الگو. الگو. ایده. تلاش. نظر. خیال. تلاش. وَهم. تلاش. تلاش. تلاش.
ریختن آب جوش روی پودر نسکافه؛ بلند شدن بخار محو آب؛ شنیدن صدای زنگ تلفن؛ برگشتن به اتاق؛ دیدن عکس پسر بچه‌ای سه ساله روی صفحه‌ی موبایل؛ تعجب کردن؛ کشیدن آیکون سبز رنگ به سمت راست صفحه؛ شنیدن صدای آن طرف خط؛ «یکم پیش یادم رفت بهت بگم که ...»؛ لبخند؛ لبخند؛ لبخند؛ خداحافظی کردن.
چرخه‌ی «بودن».
فرمانده کل سپاه آمده بود منطقه ما، قبل از عملیات رمضان. توی رده های بالا، صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود. بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه).
همان روز، مسوول تیپ یک جلسه اضطراری گذاشت، تازه آنجا فهمیدیم موضوع چیست؛ دشمن تانک های T- 72 را وارد منطقه کرده بود. دو گردان مکانیزه خیلی قوی، پشت خط مقدمش انتظار حمله به ما را می کشیدند. بچه های اطلاعات عملیات ، دقیق و خاطر جمع می گفتند:
امروز مثل یه احمقِ به تمام معنا برگشتم به جفتشون گفتم معذرت می خوام
چه کار کنم؟ دلم تنگ بود..
یادم رفت چقدر موقعی که از خودِ واقعیم فرار می کردم که به اونها صدمه نزنم، ازم فاصله گرفتن و سکوت کردن
یادم رفت حتی یکی شون دستش و نذاشت روی شونه م بگه عیبی نداره.. بمون.. باش..
یادم رفت آدمها از خداشونه از شرِّ روانی ها خلاص بشن
حتی اگر اون روانی دلشون رو با مهربونی هاش برده باشه
شاید اگر تو بودی انقدر با هم دیوانگی می کردیم که هیچ احتیاجی به برگشتن سمتِ ا
 
مردی نزد حکیم امد و خواستار پندی ازحکیم پیرامون ازدواج شد حکیم بعد از دست کشیدن به محاسن خویش به مرد گفت تلاش کن مرد که از پاسخ خردمندانه حکیم بر اشفته شده بود گفت چه اقداماتی برای تلاش انجام بدم که حکیم عصبانی شد و به جوانک ابله گفت طلاش کن نه تلاش
اگر شما از کسانی هستید که آلوی قطره طلا را تهیه کرده اید و مقداری از آنها در یخچال منزل مانده و شما قصد سفر دارید و فکر می کنید بعد از برگشتن آلوها خراب می شوند ، قبل از رفتن آنها را به آلو بخارایی با کیفیت عالی تبدیل کنید .
 
 
ادامه مطلب
راز جاودانگی دو کلمه است:
تلاش
امید.
زندگی با این دو کلمه «معنا» پیدا می کند...
عشق و حیات با این دو کلمه تبلور می یابد:
گذشت و ایثار و شهادت، مقدسات، دین و دنیا و آخرت، همه و همه در همین دو کلمه خلاصه می شود...
خداوند متعال منشأ و سرچشمه امید است و قدرت و توانایی تلاش کردن را به انسان داده است.
«انسان» این معجزه خلقت، می تواند با «امید» بر «همه» مشکلات فائق آید. و این مستلزم «تلاش» است.
پی نوشت:
بر کرونا غلبه می کنیم.
دولت بی تدبیر بالاخره به پایان خ
کلیت قضیه اینه که بعد از دغدغه‌ی کنکور که انقدر بزرگ بود به چیزای دیگه نمیشد فکر کرد، رابطه‌هام (بخصوص پدر) شدن دغدغه‌های بزرگ اون بازه... (البته بعد از مقدار خوبی استراحت!)
 
تیر 98: 
مشاوره با وحید و مذاکره با پدر درمورد برگشتن به خونه
دوتا کنسرت فوق العاده (ایهام و کلهر)
بدنم لوس شده :)) زیر فشار مجبورم می‌کنه برم زیر سرم!
اصفهان و مراقبه‌های به یاد موندنی...
چندتا تئاتر خوب (مرد بالشی - چهار دقیقه - همان چهار دقیقه ...)
چندتا مهمونی خوب :))))))) (کلا
رجعت حضرت امیر المومنین علیه السلام
علامه مجلسی رضوان الله علیه روایت کرده است که حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند:
به درستی که مرا است برگشتنی بعد از برگشتن و زنده شدنی بعد از زنده شدن و من صاحب رجعت‌ها و برگشتن‌های بسیارم و صاحب صولت‌ها و انتقام‌های بی‌شمارم و صاحب دولت‌های عجیبم. منم حصار آهن، منم بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله، منم امین خدا و خزینه‌دار علم خدا، و صندوق سر خدا و حجاب خدا و صراط خدا و میزان خدا. منم
خیلی خوبه که بدونی به یه جایی تعلق داری و دلت پر بزنه برا برگشتن بهش
من اومدم که بمونم تا وقتی که هستم
تا وقتی حس تعلقم به اینجا باقی بمونه
از روزی که وبلاگو ساختم 577 روز میگذره اما هیچی نوشتم و به هیچکس سر نزدم
اومدم بمونم
و مینویسم که یادم نره من به نوشتن زنده ام
همه ی ماها همینطوریم
نوشتن و نوشتن ...
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر باهم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. اِعراب این مکالمه اکثرا منصوب... یعنی عبودیت...جلوه گاه پیچیدن و برگشتن و تکرار  نداهای توحیدی...
بنده احساس کرد نجوایش با خدا، پسر بچه هایی پر صدایند. یکی یحیی یکی عیسی یکی ابراهیم و یکی هارون...
ابلیس از پژواک بچه ها سرش درد گرفت و شروع کرد به تهمت زدن!
خدا نگاهش نکرد و به وارثان زمین نظرِ رحمت کرد.
گزارش فوتبالی، شیخ دیاباته که بعد از رفع مصدومیتش به عنوان بازیکن جانشین معمولا به زمین مى آمد در اولین حضور ثابت بعد از سپرى کردن مصدومیت قفسه سینه ، کارى کرد کارستان و کیفیت بالایش را به نمایش گذاشت تا خیال استراماچونى را بابت یک مهاجم شش دانگ راحت کند.  شیخ  با اینکه قدبلندى دارد اما از تکنیک 
 
 
خوبى هم برخوردار است و گل سوم او به مظاهرى مؤید این موضوع است. برگشتن شیخ به جریان مسابقات و اعتماد به نفس بازیافته او مهمترین اتفاق برد مهم آبی
توی گروه کلاسی بحث سر رنگ لباس و چند و چون جشن فارغ التحصیلی هست که سه چهار ماه آینده برگزار خواهد شد...
من?پیامها رو میخونم و تمام شدن این هفت سالی که قرار بود تا ابد ادامه پیدا کند رو باور نمیکنم...هنوز نمیفهمم اگر قراره نباشه شب بخوابم و فردا تند و تند لباس بپوشم و سمت بیمارستان گاز بدم و با سرعت هزار اسب بخار مریض ببینم و نوت بذارم و برای راند استرس داشته باشم پس باید چکار کنم?
کنار گذاشتن یکباره ی یک لایف استایل هفت ساله و برگشتن دوباره به رو
فردا سینا بر میگرده خونه ، چقد خوبه که هست و من و بهار سینا رو داریم.
تو این چند روز خونه رفت رو هوا ، بریز و بپاش حسابی 
فردا صبح باید دست به کار شم و قبل رسیدن سینا خونه رو کن فیکون کنم.
ناهار چی درست کنم؟
آها یه قرمه سبزی جاافتاده
زن ها به جنگ نمی‌روندفقط موقع خداحافظیبا نگاه شان به مردها می‌گویندزنده بمانید و برگردیدخانه ای برای آرام گرفتنقلبی برای دوست داشتنو امیدی برای بزرگ شدندر انتظار شماستو همۀ مردها برای برگشتن به خانه استکه می‌جن
دقیقاااااا زمانی که میگید از این بدتر نمیشه کائنات بهتون ثابت میکنه که میشه ...
کهیر زدم‌
به همین سادگی ...
به عمرم به هیچ چی حساسیت نداشتم اما الان به کلر و الکل و وایتکس حساسیت دادم و یهو تمام تنم کهیر میزنه...
عصری امپول زدم اما برخلاف تصورم اثر آمپوله خیلی زود رفت و الان دوباره کهیرا برگشتن
بدتر از اون هم هست.
میدونم نباید بنویسم اما مینویسمش...
ل ک 
اونم زمانی که نباید باشه...
به شدت احساس خستگی و افسردگی میکنم...
خدایا میشه از اینم بدتر بشه‍♀
امروز: شنبه
با اینکه از آن دسته معلمانی نیستم که بتوانم ادعا کنم مشکلاتم را پشت در کلاس میگذارم و داخل کلاس می شوم و موقع برگشتن دوباره آنها را زیر بغل میزنم و به خانه می روم (البته در کل به وجود چنین توانایی ای بدبین و مشکوک هستم) اما قبول دارم که گاهی چنان غرق تدریس و لذت از یادگیری دانش آموزانت می شوی که انگار شهد شیرین هر چه علم نافع است در جان خودت ریخته می شود؛ آن موقع است که سبک و شاداب هستی و شاید لحظاتی اندک فارغ شوی از آنچه درونت را به
Quest for Zhu 2011,Quest for Zhu 2011 1080p BluRay,انیمیشن,تلاش برای ژو,دانلود Quest for Zhu 2011 720p,دانلود انیمیشن Quest for Zhu 2011,دانلود انیمیشن تلاش برای زو 2011,دانلود انیمیشن تلاش برای زو Quest for Zhu 2011,دانلود انیمیشن جدید,دانلود رایگان,دانلود زیرنویس فارسی,دانلود مستقیم انیمیشن Quest for Zhu 2011 1080p,دوبله فارسی,دوبله فارسی کارتون Quest for Zhu,زبان اصلی,
ادامه مطلب
این دو سه روزی که با زور دولت تدبیرو امیدو این داستانا پامونو از فضاهای مجازی کشیدیم بیرون ،خیلیا برگشتن به بیان و من از این بابت خوشحالم هرچند که میدونم اینم یه مقطع کوتاهیه و اوضاع نت که روبراه شه بازم همه شون ستاره سهیل میشن.
اصن من معتقدم هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه بابا جان! خوش برگشتید اما بی معرفت نباشید  و یادتون نره وقتی تلگرام و اینستاگرام بهتون وفا نکردن و تو چله سرما ولتون کردن رفتن  بازم بیان بود که درو به روتون باز کرد! بله بله.
از
از بخشی از زندگیم شدیدن بدم میاد. به زدر کلی اگ‌ هم بخام بگم کلن از خود قدیمم بدم میاد... اما خب اگ بخایم سال های مدرسه رو در نظر بگیریم، ابتدایی بد ترین دوران زندگی من بوده. شدیدن ادم مزخرفی بودم و ادم های عادیی هم دورن بودن... کلن ایام خوبی نبود! و حالا حس میکنم ی سیلی بدی از اون دوران خوردم و شدیدن جاش درد میکنه... عادم هایی ک دوست نداشتم تقریبن ب زندگیم برگشتن و منم انگار همون عادم مزخرف قدیم شدم!
کاش بگذره... کاش بزرگ شم و ب اون درجه بی اهمیتی برس
یه مینی سریال چهار قسمتی دیدم با موضوع عدالت.داستان واقعیه و برای چند تا پسر نوجوون سیاه پوست آمریکایی اتفاق میفته که بهشون اتهامی زده میشه و بین 6 تا 14 سال میفتن زندان،در حالی که حکم ابد داشتن و خیلی ها هم تو اون برهه خواستار برگشتن مجازات اعدام بودن.در نهایت پسرها بی گناه بودن و آزاد میشن ولی این سوال ایجاد میشه که اگه مجازات اعدام وجود داشت چی؟
قانون ها همیشه نیاز به بازنگری دارن.مسخره س که قانونی ده سال پیش نوشته شده باشه و بازنگری نشده با
تلاش کردم خونسرد باشم.
تلاش کردم سخت نگیرم.
تلاش کردم این حجم از احساسات متفاوتی رو که بهم حمله کردن هضم کنم.
نتونستم.
اینکه چرا اینجا مینویسم دوباره، فقط یک دلیل داره: این مطلب ارزشش در حد همین وبلاگ هست و تمام.
سه سال پیش به اختیار خودش رفت.
سه سال به اختیار خودم دوستش داشتم.
چهار ماه پیش به اختیار خودش برگشت.
چهار ماه پیش به اختیار خودم بخشیدمش.
ماه پیش به اختیار خود دوباره رفت.
ماه پیش دوباره به اختیار خودم بخشیدمش.
هفته پیش با یکی از دوستای ن
یه نوه عمو دارم...که یه دختر تقریبا ۳و نیم ساله اس...
نیم سال یا بیشتره که واسه همه عروسکاش اسم گذاشته و عروسکاش شدن دخترا و پسراش ...زهرا‌خانوم...آقا نیما...آنا و السا ...و هر موقع بهش میگی اسم بابای این بچه ها چیه ...میگه اسمش" کیلی کته رررررر" است ...با فتحه روی کاف دومی و ر های آخری را به لهجه ایتالیایی بخوانید .هر موقع بهش میگی کجاس بابای بچه ها میگه سرکار !خلاصه از شمال که برگشتن گوشی مامانشو خواسته ...مامانش گفته واسه چیته گوشی؟گفته یه زنگ بزنم‌ "ک
از صبح سرپا بودم و مشغول پذیرایی.بعدظهر ولی بین موندن توی جمع و اونهمه شلوغی و سروصدا و برگشتن به خونه ی امن و آروم خودمون، دومی رو انتخاب کردم.هوا ابری و دلگیر بود واز اون موقع که برگشتیم بغض گلوم رو گرفته و رها نمیکنه.و دختر کوچولویی که دم به دیقه یه بهانه پیدا میکنه برای نق زدن و گریه و خواهری که از هیچ کوششی فروگذار نمیکنه در دادن بهانه به دستش.البته جفتشون خسته ان و میخوام اگه بشه کارهاشون رو انجام بدن و ساعت هشت بخوابن که منم بتونم فیلمی
صبح مامان و بابا رفتن بیرون. حوالی ساعت ١٠ برگشتن. مامان گریه میکرد عین آسمون امروز؛ پاش پیچ خورده بود. لحظه به لحظه دردش زیادتر و ورمش بیشتر شد. ١١:١٥ رفتن کلینیک رو به روی خونه مون که رادیولوژی هم داره. عکس گرفتن و بله شکسته!
١٢:٣٠ برگشتن. من غذا رو آماده کرده بودم. داشتم میز رو میچیدم که یه خونه خیلی خفیف تکون خورد. مامان داشت با دکتر نمیدونم کی صحبت میکرد و بابا هم با خاله ام. تکون خفیف برای این خونه ی قراضه عادیه، ماشین سنگین گاهی با سرعت که ر
زک تصمیم داشت برگردد آمریکا. میخواست برای دکترا اپلای کند. تابستان مادربزرگش فوت شده و برای همین رفته بود خانه. بعد از دو سال. و حالا می‌گوید پشیمان است از برگشتن. تابستان که رفته آمریکا دیده دیگر نمی‌تواند آنجا زندگی کند. حالا می‌خواهد همین‌جا بماند.
همیشه فکر میکردم خوش به حال آن‌هایی که از کشورهای جهان اول هستند. آن‌ها همیشه بدون نگرانی برمی‌گردند کشورشان. انگار اشتباه می‌کردم. مهاجرت چیز عجیبی است. به قول زک نه اینجا هیچ‌وقت خانه‌ا
از مترو پیاده میشم/ ایستگاه انقلاب/ شلوغ/ ساکت/ اکثراً غمگین/ البته جز افرادی که دنیا و اطرافیان به تخم هندونۀ شب یلداشونم نیست/ معمولا افراد بی بند و بار و بیخیال/ اما تو همین حین صدای ویولون به گوش میرسه/ خانومی داره تو مترو ویولن میزنه و کمی منو از این افکار و از فکر این آدمای مزخرف در میاره!/ خیلی لذت بخش/ ولی متاسفانه نمیشه وایستاد/هنگام برگشتن/ هنگام ورود به مترو/ ایندفعه خانومه نیست/ ولی یه آقا داره گیتار میزنه/ باز این سکوت غم انگیزو تو ای
دعا به معنای تلاش نکردن نیست، تلاش کن اما قلبت نزد غیر خدا نباشد
امام موسی صدر: امام سجاد(ع) در یکی از دعاهای خود فرموده‌اند: «وَعَلِمتُ أنَّ طَلَبَ المُحتاجِ الی مُحتاجٍ سَفَهٌ فی العَقلِ وَذِلَّةٌ فی الرَّأیِ.» (دانستم که تقاضای 
نیازمند از نیازمند نشانۀ کم‌خردی و ضعف رأی است.) 
کمک خواستن نیازمند از نیازمند یعنی چه؟ یعنی اینکه شما از رئیس جمهور درخواست کمک کنی؛ از فلان رئیس یا مسئول تقاضای کمک کنی؛ شما از من یا من از شما چیزی بخواهم؛ یعن
تلاش کردن رو دوست دارم 
حس خوبی رو به من القا میکنه‌ حس لذت،حس عزت نفس ، مفید بودن و کلی احساس خوب دیگه
تو این مدت یاد گرفتم حتی اگه کسی خودشو نشناخته باشه با یکم تلاش تو اون راهی که داره پیش میره میتونه بفهمه چه چیزی تو زندگیش میخواد
یعنی اینکه اگه یکم فکر کنه میتونه بفهمه تا الان به کجا رسیده تو زندگیش اگه روشش مناسبه پیش بره اگه از عملکردش راضی نیست هر چه سریعتر میتونه تغییرش بده
وقتی از شدت خستگی جنگیدن برا هدفات نمیتونی قبل از خواب حتی فک
آدمها بالاخره یک روز دوباره بر میگردند. روزی که خیلی خسته اند. روزی که جز این خستگی متوالی، خالی از هر حسی هستند. آدمها یک روز به جاهای امن گذشته بر می گردند. به جایی که احساس امنیت کنند. خودشون باشند. بی هیچ نقش اضافه ای... برمی گردند تا حرفهای نگفته شون رو بنویسند. برمی گردند شاید به هوای روزهای خوشی که گذشت. اصلا همین برگشتن خیلی خوبه حالا به هر دلیل. امروز دیگه همه ماها می دونیم که وسعت دنیای مجازی و تنوعش و جذابیتش و همه محاسنش نمی تونه جای وب
دیشب خواب دیدم تمام باغ وحش های دنیا که به شکل سنتی وجود داشت برچیده شده حیوانات هم به محیط زندگی شون برگشتن و به جاش باغ وحش های سه بعدی ساخته شده یعنی محیط های سرپوشیده که به شکل سه بعدی تصویر حیوانات رو نمایش میدن . 
تو این روزهای قرنطینه تازه داریم میفهمیم حیوانات تو باغ وحش چقدر دارن زجر میکشن امیدوارم ما انسانها هم رفتارمون رو عوض کنیم دست از خود خواهی و زیاده خواهی هامون بر داریم چون اتفاقات این روزهای دنیا بازتاب کارهای خودمونه حتی ا
حالا«او عصرها از سرکار برمیگردد و با من سر تمرین می‌آید» چی میشه؟ عصر: axşam کار: iş ریشه فعل برگشتن: dön, qayıt تمرین: məşq, idman . . . . پ پ قبل: به زودی . . #آذربایجان #اورمو #سولدوز #اصلاندوز #اولدوز #زنجان #خلخال #اردبیل #باکو #قارس #کرکوک
(Feed generated with FetchRSS)http://bit.ly/39QEWEF
#آموزش_نوین_و_استاندارد_ترکی_آذربایجانی@turkce_faAzarilearn.blog.ir
مشاهده مطلب در کانال
حالم بد بود و کلی گریه کردم.چشمام خیلی درد میکرد.گفتم میخوابم فردا که چشمام خوب شد میخونم.
تموم شب کابوس دیدم و یادمه توی خواب فقط داشتم گریه میکردم.صبح با یه چشم درد بدتر از دیشب بیدار شدم.
همه بچه ها برگشتن خونشون اما ما هنوز درس و بخش و امتحان داریم و فقط یک هفته فرجه داریم که اونم بیشترش برای امتحان سنگین اول میره!دلم خونمونو میخواد.دوماه و نیمه که برنگشتم.بدجور خستمدیگه از آدما... 
+این روزا حال دلم خیلی ناخوشه.اگه حال دل شما هم خوش نیست نخو
تا مدت‌ها پیش اعتقاد محکمی داشتم که اگر آدمیزاد قدم در مسیری بگذارد و بعد از گذشت مدتی متوجه شود که به اشتباه مسیرش را انتخاب کرده، هر جایی که هست باید کفش آهنین به پا کند و از مسیر رفته، بازگردد. این روزها این باور هم مثل تمامی اعتقادات و باورهای دیگر در معرض آزمون الهی قرار گرفته است. انتخاب مسیر، طی‌کردن بخش بزرگی از آن و بعد، درک این‌که کلیت این انتخاب و تمامی این مسیر نتیجه‌ی یک اشتباه بوده و حالا این پرسش را سر راهت را قرار می‌دهد که:
بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم .. از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حال
خیلی خوبه که بدونی به یه جایی تعلق داری و دلت پر بزنه برا برگشتن بهش
من اومدم که بمونم تا وقتی که هستم
تا وقتی حس تعلقم به اینجا باقی بمونه
از روزی که وبلاگو ساختم 577 روز میگذره اما هیچی نوشتم و به هیچکس سر نزدم
اومدم بمونم
هستم اما تا اواسط تیر ماه کمتر بخاطر کنکور جان که ببینیم چی میخواد برام داشته باشه با خودش خوشی یا ناراحتی ...
به هر حال مینویسم که یادم نره من به نوشتن زنده ام
همه ی ماها همینطوریم
نوشتن و نوشتن ...
نمیدونم میدونین یا نه ولی پدر مادر برگشتن و خب از اون ماجراهای اینکه: خونه شده آشغال دونی و اینا بگذریم میرسیم به دیروز ظهر
داشتم ps4 میزدم که مامانم جارو برقی رو روشن کرد، اول اینکه صدای رفیقم رو توی هدفون نمیشنیدم و دوم هم همه جای خونه تمیز بود الا زیر پای من، پاهامو جمع کردم و چهار زانو روی مبل نشستم، بدیش این بود که مامانم جلوم بود و صفحه تلوزیون رو خوب نمیدیدم
جارو رو خاموش کرد، یه نفس راحت کشیدم ولی انگار این پایانش نبود
مامان: بلند شو
ادا
بااااید شروع کنم و مطمعنم که میتونم و میشه :)
باااید حاشیه ها رو حذف کنم و به هدف اصلی فک کنم و برای رسیدن بهش تلاش کنم و از همه چیز بگذرم . 
اگه برای مثال میخوای دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول بشی، باید مثل یه آدمی که دانشگاه تهران قبول شده زندگی کنی و تلاش کنی و درس بخونی و تو حاشیه نباشی. 
پاشووووو
طفا اگر حال روضه ندارید از خوندن این غزل صرف نظر کنید ...
مانده عبایی کنج زندان از تن تو
یوسف! چرا خونین شده پیراهن تو؟
از استخوانهای شکسته خوب پیداست
«میراث دار خون زهرا» بودن تو
این تازیانه با زبان بی زبانی
دارد خجالت از صبوری کردن تو
در چاه غم هستی اسیر، اما اسیر است
زندان و زندان بان آن بر دامن تو
دوری ز معصومه تو را دلتنگ کرده 
او هم به فکر جایگاه و مأمن تو
هرشب به امیدی که بابایش بیاید
یک دم نخوابیده به شوق دیدن تو
دوری دختر از پدر سخت است،
سلام به همه
در ابتدا سال نو رو به همه تبریک میگم. ان شاء الله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید.
من تازه از دوره پنجم برگشتم( حالا دوره پنجم چی دیگه بماند.)
از کاری که منو استخدام کرده بودن هم انصراف دادم(چه کاری و کجا بود هم بماند)
خیلی خوشحالم و اینکه دوره بعد دوره آخر به حساب میاد و در عین حال که دوره آخر رو میگذرونم، سربازیم هم تمومه!
روی من حساب باز کرده بودن ولی من روحیه نظامی گری ندارم!!!
دارم فعالیت هامو دوبرابر میکنم که بعد از دوره پنجم یه مجم
خدا حافظ ای ماه بزرگ خدا و ماه امیر مومنان (ع) ؛ ای ماه ولایت ، ای درگاه ورود بر ماه پیامبر اعظم (ص)؛
خدا حافظ ای دعای یا من ارجوه لکل خیر
و ای ذکر زیبای سبحان الاله الجلیل
خدا حافظ ای ماه استغفار ؛ خدا حافظ ای "ملک داعی" که هر شب تا صبح ندا می دادی و ما را به اطاعت و موانست و مناجات با خدا دعوت می کردی .
کاش شرمنده ندای" این الرجبیون" نگردیده باشم.
یا امیر مومنان(ع) ماه ، ماه شما بود و شما کریمِ کریمانی؛ دست خالی ام ؛اما از نزد کریمی چون شما دست خالی بر
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
باید توبه کرد، توبه به معنای واقعی‌اش که همان بازگشت است. یعنی مسیر غلط‌آمده را به عقب برگشتن و راه درست را طی‌کردن.
عمری است جلسه‌ی روضه‌ای می‌روم، پای روضه‌ی مداحی می‌نشینم، وعظ واعظ و عالمی را می‌شنوم و استادی را استاد و استادم می‌دانم که امام حسینی که من دوست دارم را برایم به تصویر می‌کشد، امام حسینی که بر عقاید من منطبق است؛ در حالی که باید امام حسین را آن چنان که هست می‌شناختم، آن چنان که هست نه آنچنان که من می‌پسندم.
حسین جان! ه
باید توبه کرد، توبه به معنای واقعی‌اش که همان بازگشت است. یعنی مسیر غلط‌آمده را به عقب برگشتن و راه درست را طی‌کردن.
عمری است جلسه‌ی روضه‌ای می‌روم، پای روضه‌ی مداحی می‌نشینم، وعظ واعظ و عالمی را می‌شنوم و استادی را استاد و استادم می‌دانم که امام حسینی که من دوست دارم را برایم به تصویر می‌کشد، امام حسینی که بر عقاید من منطبق است؛ در حالی که باید امام حسین را آن چنان که هست می‌شناختم، آن چنان که هست نه آنچنان که من می‌پسندم.
حسین جان! ه
حقیقت تلخی که مغز های نیمه پر لیوان بینمان هیچگاه اجازه ی نفوذ به خود را نمی دهد این است که با گذشت زمان علاوه بر خیال بافی راجع به آینده شروع میکنیم راجع به گذشته نیز خیال بافی کنیم و مایلیم تصور کنیم که قبل تر ها روزگار بهتری داشتیم، تصویری که اکنون از چند سال پیش داریم چیزی نیست که بتوانیم آن را مثل روز اولش حس کنیم و فقط به تصوری بسنده میکنیم و فارغ از این فلسفه بافی ها گاهاً آرزوی برگشتن به عقب را داریم،و همه ی این ها به دلیل نداشتن تصویر و
دیشب فهمیدم اون چیزی که به من آرامش میده نرفتن و اقدام نکردن ها نیست!
یعنی از اینکه از چالش ها انصراف بدم و تلاش نکنم به آرامش نمی رسم.
از اینکه چالش هاو ریسک ها رو بپذیرم و اقدام کنم و تلاش کنم، به آرامش میرسم. بعدش مستقل از نتیجه از خودم متشکرم:))) و آرامش دارم:)
امروز صبح مربی کشتیم تماس گرفت و  بهم گفت که صلاح نمی دونه توی این مسابقات شرکت کنم. دلیلش رو که جویا شدم بهم گفت نمی خواد آسیب به جونم بشینه و بحث زانوم رو پیش کشید اما من خوبم! یکسال و چند ماه تلاش به ثانیه ای بند بود و اون ثانیه کذایی اتفاق افتاد. مدت مدیدی هست که طعم پیروزی رو نچشیدم و الان تشنه یه پیروزی بزرگم. مدتی تلاش می کردم تا خودم رو به دیگران ثابت کنم بعد فهمیدم که اصلا واسشون مهم نبودم که خوب تلاش می کنم یا بد، بعد از اون برای اثبات خو
امام حسین علیه السلام:
"«اکسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ وَلا تَکتَسِبُوا بِالْمَطلِ ذَمّاً»؛ [کشف الغمه، ج. ۲، ص. 29.]با تلاش و کوشش و موفقیت، تشویق و ستایش دیگران را به دست آورید و با تنبلی و بی تحرکی، خود را در معرض سرزنش قرار ندهید.
--------------
من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است .
(بحارالانوار،ج75،ص119)
 #یک_آیـه‌_قـرآن ✍مـدام تـلاش ڪُن
توی زندگیتون هدف داشته باشین و در مسیر رسیدن به هدفتون مدام تـــلاش ڪنید یڪ جا نشستن چیز خوبی نیست..!! بعضی‌ها صبر رو با تنبلی اشتباه میگرن!! صـبر یعنی تلاش ڪنی و منتـظر  نتـــیجه خوب باشی نه اینڪه هیچ ڪاری‌نڪنی و بخوای نتیجه بگیری
مثل دریـا و امواجش باش همیشه پویا و در حرڪت نه‌مثل یک‌ مرداب. سوره انشراح آیه ۷ 
سلام سلام:)
چطورید؟
 
هفته پیش گفتم دوست عزیزم برگردن من پست سرگرمی میذارم شیرینی برگشتشون:)
که خدارو شکر برگشتن:)
البته هرکی بخواد بی دلیل بره همینه به اصرار نگه میدارم:))مگه من میذارم الکی الکی بذاریدبرید منو تهنا بذارید:))
ادامه مطلب
باربری مشهد
باربری مشهد برترین باربری بین شهری استان حمل انواع بار و خرده بار و اثاثیه شما از خیابان تلاش مشهد را به دیگر استانهای کشور و اقصی نقاط شهر با ارزان ترین قیمت به انجام می رساند. این قیمت ارزان همراه با کیفیت بالای خدمات باربری می باشد.
حمل بار بین شهری خیابان تلاش مشهد
دانلود دوبله فارسی فیلم Bread and Chocolate 1974کیفیت BluRay720p اضافه شددانلود
بازیگران : Anna Karina, Johnny Dorelli, Nino Manfredi, Paolo Turco
کارگردان : Franco Brusati
محصول : امریکا
سال تولید : ۱۹۷۴
زبان : دوبله فارسی
فرمت : MKV
حجم :۱٫۵GB
نام پارسی فیلم : نان و شکلات
خلاصه داستان :”““ییک مهاجر ایتالیایی تلاش می‌کند تا یک زندگی جدید در سوییس ایجاد کند . او تلاش می‌کند تا در خانه و جامعه جدید خود فرد موفقی شود , اما در هر بار تلاش شکست می‌خورد و
دانلود دوبله فارسی فیلم Bread and Chocolate 1974کیفیت BluRay720p اضافه شددانلود
بازیگران : Anna Karina, Johnny Dorelli, Nino Manfredi, Paolo Turco
کارگردان : Franco Brusati
محصول : امریکا
سال تولید : ۱۹۷۴
زبان : دوبله فارسی
فرمت : MKV
حجم :۱٫۵GB
نام پارسی فیلم : نان و شکلات
خلاصه داستان :”““ییک مهاجر ایتالیایی تلاش می‌کند تا یک زندگی جدید در سوییس ایجاد کند . او تلاش می‌کند تا در خانه و جامعه جدید خود فرد موفقی شود , اما در هر بار تلاش شکست می‌خورد و …
اگر میخوای در تمام زندگیت موفق باشی،اگر میخوای به هر چیزی ک دوست داری برسی‌و اگر یه تکیه گاه محکممیخوای سیمتو با خدا قطع نکن و فقط از خودشبخواه و تلاش کن بدون تلاش هیچ اتفاقی نمی افتهبرای موفقیت در کنکور ،پیدا کردن شغل،داشتنیه زندگی سرشار از انرژی مثبت و عشقو محبت فقط از خدا کمک بخواهخدایا بابت همه چی ازت ممنونم
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
 
 
 
باران معشوقه ی من است / نزار قبانی 
 
دوباره باران گرفتباران معشوقه‌ی من استبه پیش بازش در مهتابی می‌ایستممی‌گذارم صورتم را ولباسهایم را بشویداسفنج وارباران یعنی برگشتن هوای مه آلود شیروانی های شاد!باران یعنی قرارهای خیسباران یعنی تو برمی‌گردیشعر بر می‌گرددپاییز به معنی رسیدن دست های تابستانی توستپاییز یعنی مو و لبان تودست‌کش ها و بارانی توو عطر هندی‌ات که صد پاره‌ام می‌کندباران‌، ترانه‌ای بکر و وحشی سترپ رپه‌ی طبل‌های آف
دیروز خودمو له کردم بس ک سریال دیدم 
قصد داشتم بیشتر از اینا ببینم ک بابام زنگ زد لباس بپوش بریم پارک مامانم شولی پخته بود 
رفتیم. اسکوتر و لاک پشت دخترک رو هم برداشتم ولی دریغ از نیم نگاهی که بهشون بندازه
شوهر هم رفته بود با دوستاش بیرون و وقت برگشتن از پارک اومد دنبالمون و اومدیم خونه،مامانم بهش گفته بود چه عجب بالاخره اومدی و اونم بهش برخورده بود بهم گفت مامانت بهم تیکه انداخت .گفتم حق داره دیگه یه جمعه رو من و تو بیکاریم می تونستیم بریم بی
دیشب یه قسمت مهم از کارو انجام دادم و امروز دادمش برای تصحیح.
خیلی از چیزی که نوشتم راضی ام و توی تصحیح هم موارد گرامری کمی برطرف شده و جایگزینی فعل ها. ظاهرا از لحاظ مفهومی خوب پیش رفت و منطقی نوشتمش.
حس می کنم باری از رو دوشم برداشته شده. جمعه اون یکی بخش کارو انجام میدم.
 
دشمن عزیز دوباره برگشته (فردا تو شهرمون شایع میشه که آیدا با یکی دشمنی خونی داره :||)
به خاطر همین دوباره نشستن پشت سیستم برام سخت شده
با قرص و اینا خودمو دارم حفظ می کنم و سعی
چقدر عادت کردن و وابستگی راحته و آدم متوجه اش نمیشه خصوصا در مورد عادت ها و رفتار های بد و مضر و وقتی میخوای ترکش کنی انگار بند بند وجود آدمو زیر شکنجه بردن!
واقعا چجوری میشه یه عادت بد رو از سر خودمون بندازیم و به زندگی سالم برگردیم؟
مواد لازم: 
نفرت از اون عادت                                                          به مقدار زیاد
اراده از بین بردن هرگونه راهی برای برگشتن به اون عادت      به مقدار خیلی خیلی زیاد
همه ما یه علاقه مندی داریم که به هردلیل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بانک تحقیقات آموزشی و پاورپوینت